سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
دیوانه دل
 
 
زیور دانش، احسان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله] 
»» *** آی قصه قصه غصه (6) ***

   آخرین باری که به اون مدرسه رفتم هنوز مدیر همون مدیر بود و وضعیت همون...
   تا یک سال بعد از اون اتفاق من با همون دوستانم فعالیتهایمون رو در غالب تشکل انصار الناس ادامه دادیم.

   خرداد ماه سال 1376
   بر حسب اتفاق شدت گرفتن فعالیتهای ما با دوم خرداد 76 و انتخابات ریاست جمهوری هم زمان شد.
   و ما هم خواسته یا نا خواسته به جریان سیاسی و رقابتهای انتخاباتی کشیده شدیم...
   حتما می تونید حدس بزنید به نفع چه کسی تبلیغ می کردیم
   بله درسته آقای ناطق نوری
   در همون زمان بود که نام تشکل به این نحو بر سر زبانها افتاد
    تشکل اسلامی انصار الناس
   در هر صورت فعالیت سیاسی ما در همان چند روز انتخابات خلاصه می شد و باقی ایام درگیر فعالیتهای فرهنگی اجتماعی بودیم
   البته شخص بنده با فعالیتهای خشونت بار به هر شکل ممکن مخالف بودم
   لذا در این حیطه هرگز فعالیتی نداشتیم
   از جمله کارهای ما می توان به راه اندازی 17 نمایشگاه در 17 نقطه شیراز اشاره کرد که هر یک از آنها در نوع خود منحصر به فرد بود
   سینما سعدی ـ دروازه سعدی ـ آزادگان ـ مقابل موزه تاریخ طبیعی ـ پارک کوه پایه ـ زرهی ـ چهار راه زند ـ ملاصدرا ـ شاهچراغ ـ مصلای نماز جمعه و...
   نمایشگاهها اغلب فرهنگی بودند
   فروش کتاب و لوازم التحریر و نوار و مطبوعات و انواع محصولات فرهنگی و نمایشگاه عکس و وصایای شهدا و از این دست برنامه ها
   بعضا نمایش فیلم بر روی پرده و ایستگاه صلواتی نیز جزیی از کارهای ما درنمایشگاهها بود
   البته در یک مورد و در جهت کمک به مردم یک نمایشگاه عرضه مستقیم کالا برپا کردیم که به خاطر ارزان بودن واقعی اجناس و شکایت بعضی نادانهای متاسفانه در لباس خودی این نمایشگاه پس از یک هفته تعطیل شد
   نمایشگاه دروازه سعدی هم به علت معنوی بودن توسط عده ای از خدا بی خبر به آتش کشیده شد ولی بچه ها با گره زدن لباسها و چادر نمازها مادرانشان به صورت یک سرپوش آن نمایشگاه را تا روز موعود حفظ کردند
   نمایشگاه سینما سعدی هم با کارشکنی عده ای باعث خوردن ضرر هنگفتی به ماشد
   آنها با دواندن آب زیر کتابهای ما در شب هنگام تمام کتب را خراب کرده و کمر ما را با این ضرر تا مدتها شکستند...
   اما در کنار این فعالیتها اقدام به پذیرش عضو از میان نوجوانان راهنمایی به پایین کردیم و تعداد 350عضو تنها در یک محل
( محله آزادگان ) جذب موسسه شدند.
   متاسفانه تا مدتها هر چه التماس مدارس و مسجد محل کردیم حاضر نشدند ساعاتی از روز محلی در اختیار ما قرار دهند!!!
   به همین خاطر ما به کمک بچه ها چند چادر را در صحرایی که در همان نزدیکی بود برپا کردیم و کلاسهای خود را در آنها برگزار می کردیم
   اما این اقدام ما مورد مخالفت پایگاه مقاومت محله قرار گرفت!
   رییس پایگاه مقاومت آقای مهدوی که بعدها در میان بچه ها به مارماهی معروف شد طی اقدامی تعجب برانگیز ابتدا از ما خواست تمام تشکیلات خود را تحت مدیریت او در آوریم اما این قضیه در میان اعضا رای نیاورد.
   او هم فردای آن روز به اتفاق اعضای پایگاه مقاومت به دفتر ما حمله کرده و من و چند نفر از اعضای مرکزی ما را دستگیر و به پایگاه انتقال داد.
   جالب اینجاست که همزمان با این حمله ناجوانمردانه یکی از کسبه های محل و تعدادی از همسایه ها به پلیس 110 تماس گرفته و گفته بودند:
    عجله کنید منافقین به بسیجی های محله ما حمله کرده اند!!؟؟
   لذا نیروهای ویژه 110 بلافاصله خود را به آنجا رسانده و با آنها شدیدا برخورد کردند.
   کار به منطقه مقاومت و اطلاعات بسیج کشید!!
   عنوان اتهام ما این بود:
   فعالیت فرهنگی در محدوده فعالیتی پایگاه مقاومت امام حسن مجتبی (ع) و تردد با چفیه!!!؟
   من چند ساعت در بازداشتگاه حبس بودم تا با پی گیری دوستان و خانواده آزاد شدم...
   این قضیه باعث شد ما برای پی گیری اهدافمان به انگیزه های بیشتری دست پیدا کنیم...
   هنوز کماکان با بچه ها به بازدید و دلجویی از فقرا و خانواده شهدا و ... ادامه می دادیم.
   البته حمایتهای مادی و معنوی حاج محمد رهنما که سلامتی خود را در جبهه از دست داده اند و جانباز هستند در فعالیتهای ما خیلی موثر بود
   تشکیل هیات رهروان حضرت علی اکبر که هنوز برنامه های آن ادامه دارد هم کارهای ماست.
   این فعالیتها ادامه داشت تا...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رامیم ( جمعه 87/3/10 :: ساعت 12:3 صبح )

»» *** آی قصه قصه غصه (8) ***

...به همین دلیل تحقیقات خودمون رو ادامه دادیم تا


   بالاخره یه مسجد کوچک وخلوت ولی زیبا در بهترین نقطه شهر پیدا کردیم که می شد در اون فعالیتهای زیادی رو برنامه ریزی کرد.
   مسجدالنبی (ص) واقع در خیابان زند ـ روبروی انوری ـ جنب بسیج شیراز
   نمی دونید چقدر بچه ها خوشحال بودند.
   همه با دمشون گردو می شکستند!!
   بالاخره از سردرگمی و آوارگی در اومدیم.
   از اون به بعد مسجدالنبی شد مرکز فعالیتهای ما
   البته از دفتر حاجی هم به عنوان مرکزیت خودمون استفاده می کردیم ولی کار کردن برا یه مسجد خیلی برامون لذت بخش تر بود.
   اون مسجد بخاطر نداشتن هیات امنا و کانون فرهنگی عملا به یک مسجد متروکه تبدیل شده بود.
   وقتی ما به اونجا رفتیم در مسجد بسته بود و حسابی کثیف و بهم ریخته بود.
   با کمک هم و بعد از چند روز بی خوابی کشیدن تمام فرشها و کف و دیوارهای مسجد رو کاملا تمیز کردیم.
   مسجد به همت حاج آقا نمازی
( واقف محترم ) کاملا آیینه کاری شده و زیبا بود.
   با بچه ها پول رو هم گذاشتیم و برا مسجد چیزهایی مثل کتب دعا و پرده و لامپ و چیزهای ضروری دیگه خریدیم.
   کارهایی که اونجا انجام دادیم تقریبا ایناست:
 * برگزاری مسابقه بزرگ و سراسری شهاب ثاقب
( که به مدت دو ماه بیش از نیمی از صفحات چند روزنامه سراسری رو به خودش اختصاص داده بود )
 * برگزاری جلسات دعا و مداحی
 * برگزاری یکی از بزرگترین نمایشگاه های کتاب نوار مطبوعات و محصولات فرهنگی
 * راه اندازی نشریه ای ویژه جوانان فارس
 * جذب نیروهای جوان و جدید از سراسر استان
 * برگزاری دو مسابقه استانی و شهری
 * چاپ کتاب “ خلاصه ای از زندگی امام علی
(ع) با استناد به آیات قرآن مجید به قلم خودم و با مقدمه استاد رنجبر ( محقق و نوسینده بیش از 25 کتاب  )
 * نوشتن شعائر اسلامی و سخنان بزرگان به صورت زیبا و دلنشین بر دیوارهای شهر ( که هنوز بقایای آنها باقیست! )
 * برگزاری نمایشگاه معنوی شهادت
 * چاپ برچسب و پوستر و توضیع رایگان آنها میان علاقه مندان
 * و...
   در قالب خاص موسسه هم کارهای فوق العاده بزرگی انجام شد مثل:
 * انتشار بیانیه های مختلف در دفاع از حقوق مظلومان
 * تاسیس مرکز توزیع مطبوعات ارزشی در شیراز
 * همکاری با مراکز و موسسات فرهنگی اجتماعی
 * انتشار چندین بیانیه سیاسی از جمله بیانیه معروف ما علیه جبهه ضد خشونت در حالی که هیچ قدرتی در آن مقطع از ترس متهم شدن به خشونت طلبی حاظر به موضع گیری نشده بود
( در این مورد توضیح بیشتری خواهم داد )
 * نوشتن نامه به تنی چند از مقامات ارشد کشوری از جمله وزیر ارشاد وقت و وادار کردن آنان به عکس العمل
 * و از همه مهمتر و جذاب تر: حرکت مظلوم پیاده روی از شیراز به مقصد تهران در تیرماه 78
( قسمت آینده به صورت اخص به این موضوع خواهیم پرداخت )
 * و دهها مورد فعالیت دیگر از این دست...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رامیم ( جمعه 87/3/10 :: ساعت 12:3 صبح )

»» *** آی قصه قصه غصه (9) ***

سوم تیرماه 78


   72 نوجوان 13 تا 21 ساله در مصلای نماز جمعه شیراز دور هم جمع شده بودند.
   همه یک دست با روپوشی متحد الشکل.
   یک کفنی سفیدکه رویش با رنگ رنگین کمانی نوشته بود جانم فدای رهبر
   و چفیه سفید با خطهای مشکی.
   چند نفر بین اونا با همون روپوش هستند ولی چفیه مشکی با خطهای سفید به گردن دارن.
   می گن اونا رهبرهای این حرکت هستند!!
   مهدی زارع 21 ساله
   حسن فرهمند 20 ساله
   روح الله مومن نسب 19 ساله
   بعد از نماز جمعه مکبر بیانیه این گروه را پشت تریبون خواند و اعلام کرد آنها قصد دارند شیراز را به مقصد تهران ترک کنند.
   هر کس چیزی می گفت.
   یکی التماس دعا داشت.
   ده تا می گفتند اینا دیوونه هستند!!!
   بعد از نماز جمعه همه به شاهچراغ رفتند و بعد از زیارت به طرف دروازه قرآن حرکت کردند.
   قرار بود در دروازه قرآن یک آمبولانس از طرف اورژانس فارس به اونا ملحق بشه.
   یک تویوتا هم از طرف سپاه با هماهنگیهای قبلی اونا رو همراهی می کرد
   ولی هر چه صبر کردند خبری نشد که نشد که نشد!!
   یک عده در آستانه دروازه قرآن منتظر اونا بودند.
   خانواده های بچه ها و تعدادی دیگر از مردم.
   چندین ساعت انتظار فایده ای در بر نداشت.
   همون عده خاص بین بچه ها شایعه کردند که این حرکت یک خودکشیه اونم بدون امکانات.
   روح الله و حسن مامور شدند برای پیگیری موضوع به مرکز اورژانس و سپاه برند ولی دستی از پا درازتر برگشتند!!
   اونا می گفتند برای ماشینها ماموریت اضطراری پیش آمده یا حکم خروج ماشین صادر نشده!!
   در هر صورت شایعه ها بالا گرفت.
   در همون حال یک کامیون یکی از عابرین رو جلو چشم نوجوانهای اونا زیر گرفت و اونو به طرز فجیعی له کرد و بدون هیچ مقاومت و مانعی فرار کرد!!
   جنازه تا زمان حرکت اونا هنوز وسط خیابان دست نخورده باقی بود.
   این صحنه روحیه بچه ها رو بدجوری داغون کرد.
   و به یک سوژه خوب برای عده ای که هدفشان ممانعت از برگزاری این حرکت بود تبدیل شد.
   پدر و مادرها دست بچه های خودشون رو گرفتند و آروم آروم از اونجا بردند
   عده ای هم دست پیش گرفتند و با داد و بیداد اونا رو ترک کردند.
   تعداد اونا به 9 نفر رسید!!
   جمع باقی مانده کنار هم نشسته و تصمیم گرفتند حرکت رو به تعلیق در بیارن.
   فقط روح الله و مهدی مخالف بودند.
   در هر صورت اونا گفتند اگه شما هم برید ما حرکت می کنیم.
   و همین طور هم شد.
   ولی بعد از چند دقیقه باقی بچه ها هم به اونا پیوستند.
   یعنی تعداد کل از 72 نفر به 9 نفر رسید!!
   و نام حرکت از راهپیمایی 72 سرباز ولایت به راهپیمایی کفن پوشان ولایت تغییر پیدا کرد.
   اولین شهر مسیر مرودشت بود.
   نیمه های شب وارد مرودشت شدند...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رامیم ( جمعه 87/3/10 :: ساعت 12:3 صبح )

<      1   2   3   4      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نشانی سایت من:
[عناوین آرشیوشده]
 

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 2
>> مجموع بازدیدها: 9692
» درباره من «

دیوانه دل
رامیم
تارنوشت رامیم

» آرشیو مطالب «
بهار 1387

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

» صفحات اختصاصی «

» لوگوی لینک دوستان «


» وضعیت من در یاهو «
یــــاهـو
» طراح قالب «