دیوانه دل
 
 
به دوستی آن که به عهد خود وفا نمی کند، اعتماد مکن . [امام علی علیه السلام] 
»» *** آی قصه قصه غصه (2) ***

اما مشکل از وقتی شروع شد که...
آقای آرام مدیرمان جای خود را به میرزایی مدیر جدید داد.
آقای میرزایی ابتدا در مقابل ما سکوت کرد اما دیری نگذشت که مخالفت خود را به صورت عیان و مخفی ابراز کرد.
آخرای سال دوم بود و فصل امتحانات
یه روز وقتی به مدرسه رفتم دیدم در دفتر بسیج یه قفل بزرگ چسبیده که من کلیدشو نداشتم!
بلافاصله قضیه رو پیگیری کردم تا متوجه شدم دستور از جانب مدیر جدیده ...
با چند تا از بچه ها رفتیم پیش مدیر:
- سلام آقا
- سلام
- ببخشید درسته که شما دستور بستن دفتر بسیج رو دادین؟
- بله! ایرادی داره؟
- چرا آقا؟
- کلاس کم داریم و به بسیج هم نیازی نیست انتظامات هم منحل انجمن هم تا سال آینده تعطیل
- آخه آقا ...
- سریع برید بیرون تا دستور توبیخ شما رو هم ندادم
خلاصه ما با ناراحتی از دفتر خارج شدیم
البته خوب می دونستیم دلیل این کارها چیه
به ما گزارشهایی از تخلفات مالی و اخلاقی مدیر رسیده بود ما هم طی یک نامه خیلی محرمانه اونا رو به حراست آموزش و پرورش استان گزارش کرده بودیم!
راستی تا یادم نرفته
ما رسم داشتیم که برا راه اندازی مجالس دعا و مراسمهای مذهبی از خیرها پول جمع می کردیم و اون رو دست مدیر می دادیم که در موقع مناسب ازش خورده خورده بگیریم
ولی مدیر علنا گفت که هیچ پولی به من پرداخت نشده و رسما تهدید کرد که اگه فعالیتهامون رو ادامه بدیم با ما شدیدا برخورد خواهد کرد!
کما اینکه چنین شد ...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رامیم ( جمعه 87/3/10 :: ساعت 12:3 صبح )

<      1   2   3   4      
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نشانی سایت من:
[عناوین آرشیوشده]
 

>> بازدید امروز: 3
>> بازدید دیروز: 2
>> مجموع بازدیدها: 9695
» درباره من «

دیوانه دل
رامیم
تارنوشت رامیم

» آرشیو مطالب «
بهار 1387

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

» صفحات اختصاصی «

» لوگوی لینک دوستان «


» وضعیت من در یاهو «
یــــاهـو
» طراح قالب «