سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
دیوانه دل
 
 
آنکه در خردسالی نیاموزد، در بزرگسالی پیش نیفتد . [امام علی علیه السلام] 
»» *** آی قصه قصه غصه (3) ***

...سرتون رو درد نیارم
   من و محمد مهدی مهدی یار و مهدی کهن و کاظم زیور عالم تصمیم گرفتیم ضمن پیگیری مسائل مدرسه یه کروه تشکیل بدیم برا کمک به مردم.
   بعد از کلی بحث و جدل به این نتیجه رسیدیم که اسم گروهمون روئ بذاریم انصار الناس
   هدفمون هم این بود که به مردم نیازمند کمک کنیم؛ اونم به هر طریق ممکن.
   مثلا به جوونا به یه طریق نابیناها و مسنها به طریق دیگه...
...از بحث فاصله نگیریم
   من بلا فاصله وقتی متوجه جدی بودن خطر مدیر شدم رفتم ناحیه مقاومت بسیج دانش آموزی استان خدمت سردار نجفی و ماجرا رو از سیر تا پیاز تعریف کردم؛ سردارهم قول داد فردا برای بررسی مسئله به مدرسه بیاد.
   فردای آن روز سردار با تشریفات خاص وارد مدرسه شد کلید دفتر رو گرفت وسائل رو به دفتر برگردوند و مدیر رو وادار به عذرخواهی از دانش آموزان کرد.
   اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزان استان ترجیح داد به خاطر پایانی بودن روزهای سال تحصیلی سکوت کنه.
   این قضیه گذشت تا آغاز سال جدید
   من در رشته ریاضی مشغول تحصیل شدم. درسم بدک نبود.
   ولی از همون اول سال دوباره با اون مدیر زخم خورده مشکل پیدا کردم!!!
   انتخابات انجمن اسلامی با اصرار مدیر سریع تر از هر سال برگذار شد.
   من نمی خواستم کاندید بشم ولی به اصرار مدیر!!! و چند تا از بچه ها قبول کردم که برای سال دوم هم کاندید بشم.
   آقای میرزایی برخلاف مقررات از کلیه دانش آموزان برای شرکت در انتخابات دعوت کرد چرا که قانونا فقط اعضاء حق شرکت داشتند.
   چند تا از خلافکارها مشهور هم کاندیدای این پست کرد.
   وقت سخنرانی کاندیدها در نماز خانه برای بیان عقائد و برنامه ها از من و دوستانم خواست برای تهیه لوازم پذیرایی به خارج از مدرسه برویم.
   وقتی برگشتیم متوجه شدیم انتخابات برگذار شده و ...
   بله
   نتیجه همون شده بود که مدیر می خواست.
   اعتراضهای ما هم هیچ فایده ای نداشت!
   کلاه گشادی سرمون رفته بود.
   از اون به بعد یه رقیب قدر به نام انجمن روبروی ما بود ولی ما تا دو سال دوام آوردیم.
   بسیج یاران معروف و انتظامات زیر نظر ما بود.
   اختیاراتمون خیلی کم شده بود ولی بودیم.
   البته گزارشات وحشتناک و زیادی به دستمون می رسید که ما هم بلافاصله به حراست کل می فرستادیم اما هیچ خبری نمی شد.
   فقط مدیر با ما دشمن تر می شد.
تا جایی که...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رامیم ( جمعه 87/3/10 :: ساعت 12:3 صبح )

»» *** آی قصه قصه غصه (4) ***

تا جایی که...
   شمشیر رو از رو بست و چشمتون روز بد نبینه
   منو دو سال از زندگی عقب انداخت
   سال سوم بود و امتحان نهایی.
   زمانی که برای دریافت کارت ورود به جلسه مثل بقیه دانش آموزها به دفتر رفتم با کمال تعجب گفتند: کارتی برای تو صادر نشده!!!!
   از کارت خبری نبود که نبود تا یک روز مانده به جلسه...
   به اتاق مدیر رفتم و علت رو جویا شدم ولی مدیر با گستاخی تمام به من گفت علت صادر نشدن کارت سه بار مشروط شدن شما در سه سال گذشته است!!!!
   من اعتراض کردم و اون کارنامه سالهای گذشته رو به دستم داد.
   من از بس مشغول کارهای بسیج و فعالیتهای دیگه بودم فقط از طریق خود معلمها نتایج امتحاناتم رو جویا می شدم.

   یعنی در اصل چند بار هم برای گرفتن کارنامه رفتم ولی موفق نشدم.
   هر بار به دلیلی!!!

   کلاس دوم و سوم رشته ریاضی فیزیک شعبه A1 بودم.
   نمره هام بد نبود ولی تا اون وقت چهار ترم بود که کارنامه نگرفته بودم!!
   یعنی در اصل چند بار هم برای گرفتن کارنامه رفتم ولی موفق نشدم.
   هر بار به دلیلی...
   (( البته اصل کارنامه رو برا یادگاری نگه داشتم و هنوز دارمش ))
   ریاضی2: نمره 75/7 !
   بینش اسلامی2: نمره 0 !!!
   ادبیات فارسی2: نمره 2 !!!!
   نگارش ...
   خیلی عصبی شدم.
   دروس مورد علاقه من همه با نمراتی باور نکردنی!
   هر چه به مدیر اعتراض کردم فایده نداشت به همین دلیل رفتم دنبال دبیرها
   فقط دو نفر از معلمهای با وجدان به من کمک کردند
   یکی آقای کوکبی ( معلم ریاضی ) بود که برگه رو از دبیرخانه گرفت و بعد از نگاه کردن به اون با کمال تعجب دیدیم نمره من 75/17 هست!!!!!
   بعد از اون سراغ آقای سعادت مربی بینش رفتم.
   من در درس بینش و ادبیات بدون اغراق شاکرد اول بودم!
   آقای سعادت با من به دفتر مدیر آمد و خطاب به مدیر مدرسه گفت: مومن نسب بهترین شاگرد من بود. برگه اون رو خوب یادمه.
   نمره مومن نسب بیست بود آقای مدیر نه صفر.
   مدیر سرپا ایستاد و با نگاهی خشم آلود به آقای سعادت گفت: یعنی می خواید بگید من در نمرات این دانش آموز دست بردم؟
   آقای سعادت گفت : اگر اینجور نیست به دبیر خانه بگید برگه این دانش آموز رو بیاره...
   مدیر قبول کرد ولی دبیرخانه گفت برگه گم شده!!!!
   آقای سعدت و کوکبی به اعتراض به برخوردها تبعیض آمیز مدیر مدرسه هم زمان استعفا دادند.
   آخه این دفعه اول مدیر نبود.
   یکی از دانش آموزان مدرسه که آدمی فوق العاده.. بود به اعتراف خصوصی خودش که از آن نوار هم تهیه کرده بودیم 5/16 واحد تجدیدی را در کمتر از دوترم با همکاری مدیر و دست بردن در کارنامه و اسناد دبیر خانه قبول شده بود!! 
   خلاصه مدیر با درخواست تجدید نظر من در نمرات موافقت نکرد.
   بقیه دبیرها هم حاظر نشدند به پرونده من نزدیک بشن!!
   ولی این ظلم آنقدر به من فشار آورد که مجبور شدم دست به کاری غیر متعارف بزنم...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رامیم ( جمعه 87/3/10 :: ساعت 12:3 صبح )

»» *** آی قصه قصه غصه (5) ***

   ولی این ظلم آنقدر به من فشار آورد که مجبور شدم دست به کاری غیر متعارف بزنم...
   یک روز بعد از ساعت اداری به مدرسه رفتم!
   پدر مدرسه رو صدا کردم:
  ـ سلام آقای زارع خسته نباشید
  ـ بــــــه سلام آقا روح الله عجبی؟ چیزی شده؟؟!!
  ـ ببخشید بد موقع مزاحم شدم یه چیز تو دفتر بسیج جا گذاشتم با اجازه برم بیارمش
  ـ بفرمایید آقا شما خودت اینجا صاحب اجازه ای...
   سرتون رو درد نیارم
   رفتم با کلید یدک در دبیرخانه رو باز کردم و تو برگه ها دنبال یکی از برگه های امتحانیم گشتم.
   ولی فقط یه برگه رو پیدا کردم
   برگه امتحان ادبیات دو
   اولین کاری که کردم دیدن نمره بود
   20   
   باورم نمی شد
   یعنی اینقدر نامردی
   بلافاصله خودم رو جمع کردم و برگه رو وسط کلاسورم گذاشتم و از اونجا خارج شدم.
   فردای اون روز اول یه کپی از اون رو به همراه یه شکایت نامه برای حراست آموزش و پرورش فرستادم
   بعد اصل اون رو بردم دفتر مدیر
   مدیر بلافاصله ناظم رو صدا کرد و گفت پرونده این دانش آموز رو برام بیار
   ناظم هم اطاعت کرده و این کار رو کرد
   مدیر برگه رو از دستم گرفت به همراه یه گزارش ضمیمه پرونده کرد و بعد گفت: شما اخراجی!!!؟
   گفتم: آخه چرا؟
   گفت به علت ورود غیر قانونی به دبیرخانه و... تا اطلاع ثانوی اجازه خروج از مدرسه رو نداری!!
   خلاصه مدیر دست پیش گرفت تا پس نیفته!
   چشتون روز بد نبینه
   بلایی به سر ما اورد که بیا و ببین
   بعد هم روی شکایت من با تایید مسئول رایانه و دبیرخانه نوشته بود: ایراد تایپی!!؟
   از اون روز تا دوسال من به هر مدرسه ای که رفتم یک روز بعد از ثبت نام پرونده ام رو به من برمی گردوندند! و می گفتند اشتباه شده یا جا نداریم یا...
   بعدها فهمیدم آقای میرزایی قبل از مدیریت مدرسه ما رییس حراست اداره آموزش و پروش بوده!
   و با استفاده از نفوذش در اون اداره مانع از به جریان افتادن شکایات ما می شده!!!
   و بعد از اخراج من هم با تماس به مدیر مدارسی که به آنها مراجعه می کردم از اونها می خواست مرا ثبت نام نکنند!
   بعد از گذشت دوسال من در حین خدمت و در محل خدمت دیپلمم رو گرفتم ( که بعدا در مورد این موضوع بیشتر توضیح می دم )...
   البته به هزار بدبختی توانستم قضیه مشروطی های خودم رو حل کنم ولی خیلی از نمرات و خرابکاریها هرگز از پرونده ام پاک نشد و هنوز وجود دارد!
   می گفتند: برگه های شما مفقود شده!!!
   آخرین باری که به اون مدرسه رفتم هنوز مدیر همون مدیر بود و وضعیت همون...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » رامیم ( جمعه 87/3/10 :: ساعت 12:3 صبح )

   1   2   3   4      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نشانی سایت من:
[عناوین آرشیوشده]
 

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 9682
» درباره من «

دیوانه دل
رامیم
تارنوشت رامیم

» آرشیو مطالب «
بهار 1387

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «

» صفحات اختصاصی «

» لوگوی لینک دوستان «


» وضعیت من در یاهو «
یــــاهـو
» طراح قالب «